the end of time after him part 22

لوکاس ویو : چندین بار بالا و پایین رفتم همه جا رو گشتم رفتم ته دره اما ناتاشا رو پیدا نکردم چندین بار با هزاران زامبی جنگیدم دیگه بسم بود حتی از گروه هم دور مونده بودم
الان ۱ ماه گذشته اما هیچ خبری نبود ....
هیچ‌خبری
که ناگهان گردن بندی با مروارید سفید و صورتی دیدم همون که ساشا هم یکی مثلشو داشت و هنوز گرم بود
امید رو میشد توب قلبم حس کنم
یه رد پا دیدم
دنبالش کردم و با کمال ناباوری با چهره قشنگ ناتاشا مواجه شدم چند بار زدم تو سرم تا ببینم خوابم یا بیدار
وقتی ناتاشا رو دیدم که به سمتم دوید هنوز باور نمیکردم
قلبم تند تند می‌زد صورت ناتاشا زخمی و خونی بود لباساش پاره پوره شده بودن و
چند لحظه گذشت که تونستم بفهمم بغل گرم ناتاشا چقدر دلنشینه اشک شوق میریختم بعد یک ماه تونستم عشق زندگیمو دوباره به دست بیارم
ناتاشا : لوکاس من زنده ام چرا اینقدر زخمی شدی
لوکاس : ناتاشا مطمئنی خودتی
ناتاشا : آره خودمم
لوکاس : ناتاشا دیگه دستمو ول نکن دیگه از پیشم نرو من نمیتونم‌بدون تو زندگی کنم

آن شب زیر قطرات باران بوسه ای که سرشار از امید و عشق و دلتنگی بود رو آغاز کردند

ناتاشا : ساشا کجاست کتاب کجاست
بچه های دیگه کجان
لوکاس : ازشون جدا شدم نمیدونم
ناتاشا : صبر کن میتونم صدایشان را بشنوم
از اون طرف
لوکاس : نمیخوام برم پیششون
ناتاشا : کتاب مهمه باید پیداشون کنیم
لوکاس : باشه

چند ساعت شروع به دویدن کردند ناتاشا دست های لوکاس را گرفته بود و رفت تا نشان دهد که هنوز زنده اس اما ...
دیدگاه ها (۱۱)

وضعیتم موقع امتحانات

the end of time after him part 21

the end of time after him part 53

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

game of love and hate(part 23)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط